شمیم با لیوان آبی وارد سالن شد و به زور نصف لیوان را در دهن نفس خالی کرد.
نفس:چه خبرته؟؟؟؟؟آرومتر......داشتم خفه میشدم.......
شمیم هم لبخند دندونی نشان نفس داد و بعد هم به سرعت از سالن بیرون رفت.......
نفس به سمت دکتر میرزایی برگشت و گفت:آقای دکتر....
دکتر:بله دخترم......
نفس:میخوام فراموشش کنم......چیکار باید بکنم........ازش متنفرم دکتر.......می خوام سربه تنش نباشه........خواهش می کنم کمکم کنید فراموشش کنم........کمکم می کنید؟؟؟؟؟؟
دکتر میرزایی لبخندی به رویش زد و گفت:من تمام تلاشمو میکنم دخترم تا بهت کمک کنم......به شرطی که خودت از ته قلب و با تمام وجود بخواهی......اون وقته که میتونی زندگیتو از نو بسازی.....
نفس با لبخند حرف های دکتر رو تائید کرد و گفت:با تمام وجودم می خوام فراموشش کنم........
دکتر میرزایی لبخندی زد و گفت:خیلی خب ......پس به حرفام خوب گوش کن...........
******
درون اتاق نیما و شهنام و آرشام و آرام و شمیم نگران نشسته بودند و امیدوار بودند که دکتر میرزایی بتواند کاری برای نفس انجام دهد........
آرام با گریه مشغول صحبت با آرشام بود و نگرانی هایش را برای او میگفت و آرشام سعی داشت با حرف هایش از نگرانی عشقش کم کند.....
نیما نگران بود و به در اتاق خیره شده بود و پاهایش را تکان میداد......
شهنام به سقف خیره شده بود و فکرش مشغول بود.........
شمیم هم که انگار به کار دکتر میرزایی ایمان داشت آروم و ساکت گوشه ای به کتاب خوندن مشغول بود......
شهنام زیر چشمی به شمیم نگاهی انداخت........این دختر برایش عجیب بود.......آرامشی که الان داشت با جمعی که همه نگران بودند جور نبود.......
سوال های مختلفی ذهنشو مشغول کرده بود.........چرا شمیم اینقدر بداخلاق و سرد بود..............چرا مثل آرام و نفس با آنها صمیمی نشده بود........چرا چرا چرا........و هزار تا چرای دیگر که شهنام را حسابی گیج کرده بود........
سعی می کرد این سوال ها را از ذهنش بیرون کند اما نمی توانست........این دختر برایش سوال بود.......یه علامت سوال بزرگ..........
******
نفس که حالا همه ی حرف های دکتر را از بر بود گفت:به نظر شما اینجوری می تونم فراموشش کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دکتر میرزایی:البته دخترم..........البته اگه نتونستی من یه دوستی دارم که می تونه با هیبنوتیزم قسمتی از خاطرات و ذهن افراد رو پاک کنه.......اگه خواستی می تونیم این راه رو هم امتحان کنیم........
نفس:واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟یعنی میتونه کاری کنه من باربد رو یادم بره..........یعنی میتونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دکتر:البته..........میخوای این راه رو امتحان کنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نفس فکری کرد و گفت:بله.........این راه رو امتحان کنیم.........نمی خوام دیگه اثری از اون تو ذهنم باشه.........
دکتر:دخترم اگه این کار رو بکنیم تو تمام خاطرات این دوسال رو فراموش میکنی.....برات مهم نیست؟؟؟؟؟؟؟؟
نفس:یعنی نمی تونه کاری کنه که من فقط اونو یادم بره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دکتر:باید ازش بپرسم ولی به احتمال زیاد همین که گفتم درسته............
نفس کمی فکر کرد و گفت:اشکال نداره.......اگه همه خاطراتم هم پاک بشه مهم نیست........فقط می خوام اون نباشه........
:: برچسبها:
دانلود ,
دانلود رمان ,
رمان عاشقانه ,
رمان ایرانی ,
رمان جدید ,
رمان ,
دانلود رمان عاشقانه ,
دانلود رمان موبایل ,
رمان برای جاوا ,
رمان برای اندروید ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0